وقتی به 3 سال پیش فکر میکنم فقط میتونم بگم خدایا شکرت!
هر چی فکر میکنم احساس میکنم انگار یه نیرویی این وسط بوده!
چی شد که دوست شدیم؟چی شد که دوست موندیم؟
یه خورده عجیب نبود؟
به هر حال فقط میتونم بگم خدایا شکرت!
تا حالا همچین حسی نداشتم که بخوام یکیو بدون اینکه ببینم یا حتی صداشو بشنوم و عکسشو ببینم دوست داشته باشم!
البته شاید این حرفام تکراری باشه ولی به هر حال ببخشید دیگه!انقدر شیرین و خوبه که 1000 بار هم بگم احساس میکنم کمه!
داشتم پیام ها و یه چیزایی که از قبل 17 شهریور 90 مونده بود تو پروفایلمو میدیدم!
زیاد نبود ولی عجیب بود واسم!
چرا اونقدر پر رو بودم؟
اصلا قبل اون هیچی همون روز 17م هم بازم پر رو بودم!
چی شد یهو تغییر کردم؟؟؟
اولین بار که صدات رو شنیدم یه ماه و 4 روز بعدش بود تقریبا فکر کنم!
بانک بودم از صبحش استرس داشتم!
درست یادم نیست گفته بودی زنگ میزنی یا باز همون حسه بود!
ولی به هر حال یارو داشت واسم حساب باز میکرد من پاشدم از بانک اومدم بیرون جواب تلفن بدم!
ای وای این شکلک چقدر خوبه!
یه دنیا خاطره ست!
چت های ساعت 5 صبح!
من غیر از اون موقع ها فقط واسه یکی دو تا از امتحان های نهایی 4-4:30 بیدار شدم تا حالا!
شب ساعت 1 هم میخوابیدم باید تا قبل 5 بیدار میشدم آماده میشدم میشستم پای لپ تاپ واسه چت!
اصلا همون چت واسه کل روز انرژی میداد!از 8 ساعت خواب مفید هم انرژیش بیشتر بود!
یک سال و نیم گذشت از دوستیمون تازه دیدم همدیگه رو!
آخ آخ اون روز که هیچی نگم درباره ش بهتره!
واسه تلفن استرس داشتم ببین اون روز چه وضعی داشتم!
چقدر خوب بود!
خاطره خیلی خوبه!
اونم از شیرین ترین روزای زندگی!
دیگه چی بگم؟
پست طولانی شد دیگه!
هیچوقت نتونستم حسی که دارمو اونجوری که هست بگم!
فکر کنم هیچوقت هم نتونم باز!
به قول راستین:
همین که یاد تو با منه زیباست … به عشقت نبض من میزنه زیباست
نگاه کن توی آینه جادو میشی … بیین تصویر تو عین یه رویاست
یه لحظتو به یک دنیا نمیدم … اگر چه فرصتی کوتاه باشه
میخوام تا وقتی که زندم عزیزم … دلم با عشق تو همراه باشه
3 سالگیمون مبارک!