صبح که داشتم آزمون آنلاین میدادم ، آبجیم یه لیوان آب اورده واسم میگه بخور ، خسته شدی
ظهر هم قهر کرده بود ، رفته بود تو آشپزخونه ، منم کار داشتم رفتم آشپزخونه دیدم اونجاس ، برگشته میگه نیا اینجا میخوام تنها باشم ما هم از این حرفا بلد بودیم بزنیم ؟
تازه تصمیم های بزرگی گرفتم؛
تصمیم گرفتم کم کم عادت کنم آهنگ گوش ندم ، مگر در مواقع خیلی مورد نیاز ، تا بعد کنکور
تصمیم گرفتم سعی کنم عادت کنم کم تر بخوابم و دیر تر خسته شم ( آره خیر سرم )
تصمیم گرفتم عادت کنم درست درس بخونم ، اگر بشه ( از امروز کاملا مشخص بود که میشه )
حالا تو این موقع به مواردی بر خورد کردم که نمیتونم ازش بگزم و واجب میدونمشون ولی نمیدونم چیکارشون کنم
مثلا یسری کتاب هست که خیلی مهمن که زود تر خونده بشن و هی حس میکنم بخوام بذارم بعد کنکور دیر میشه
یا مثلا یسری پژوهش هایی هست که باید زود تر برم دنبالش ولی وقتش نیست و باز هم فکر میکنم دیر میشه ...
اصلا داستانی دارم با خودم
دقیقا حس همچین موقیتی رو دارم ↑
در ضمن دلمم تنگ شده
+ احتمالا بعضی حرفا هست که باید زده شه ولی نمیدونم دقیقا چیه ؟!
شب خوش
1393-1-28