دو تا آدم... :دی

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

از بازی کردن با آبجیم گرفته تا صحبت کردن با مامان و بابا در مورد هدف های زندگی و راه هایی که میشه بهش رسید و بحث در موردشون ...

خیلی هم عالینیشخند

با اینکه اول مخالف بعضی حرفا بودم ، ولی بالاخره قانع شدم که چیزی که میگن درست تره ، یا حداقلش راهش از راه خودم بهتره مژه

خدایا جو گیر نشم باز ابله

 

1393-1-31

امروز خوب بودا نیشخند

امتحان که هیچی اصلا ، فکرشم نمیکردم اینجوری باشه ، فقط یکم نکته های جزئی شاید یادم رفته باشه نوشته باشم یول

حتی مورد داشتیم که یه نکنه رو بیشتر از 90 درصد بچه ها ننوشتن عینک

 

نمیدونم چی میشد هی هر زنگ هوس یه چیزی میکردیم مژه

زنگ اول تصمیم گرفتیم بریم  دم بوفه، فقط نمیدونم چرا دقیقا اون موقعی که ما تصمیم گرفتیم دم بوفه قُل قُله بود؟ حالا تو حالت عادی که اصلا سمت بوفه هم نمیریم پشه پر نمیزنه آ ابرو حالا گفتیم چی بخوریم ، دوستم میگه از این چی پف بالشتی ها ابله

زنگ دم وسط حیاط یهو دوستم باز میگه هوس نوشمک کردم ، میگم بریم بگیریم خب بازنده

زنگ آخر هم که عالی اصلا ، تو حیاط که بودم یه نمه خیلی کوچولو بارون زد ، اومدم تو کلاس معلم زود تر رفته بود ، گفتم خانوم یه لحظه من بارون ببینم میام الان (مدیونی فکر کنی ندید پدیدم ) خنده

هیچی رفتم نشستم سر جام 1 دقیقه هم نشد معلمه گفت بچه ها پاشیم بریم حیاط کلاس برگزار کنیم بغل

حالا جدا از اینکه به غیر از درس هزار کار دیگه هم میکردیم ، یهو بچه ها گفتن که هوس بستنی کردن و اینا ، همه هم که از خدا خواسته ،همگی با هم پول گذشتیم رو هم ، رفتیم بستنی هم گرفتیم خوردیم ، سَرِ به اصطلاح کِلاسِ زبانِ فارسی ابرو

اصلا کلاس نبود که پیک نیک بود ساکت

 

1393-1-30

این معلمه، شنبه ی پیش میگفت برای امتحان از همین امروز شروع کنید وگرنه نمیرسیدا ، ما گوش ندادیم ، حالا امشب عین چی :-سوت تو گل گیر کردم ، هنوز نصفش هم تموم نشدهیول

یعنی من غلط کنم اگر برای ترم اینجوری درس بخونم، شما شاهد باشید  :-سوت

 

 

92 تموم شد خداروشکر ولی میشه 93 همین اولش کند شه ، آغا خب خیلی تند تند داره میره ، جا موندم من خواب

 

 

آخ آخ آخ ، انگار هاردمون نابود شد ، همه عکسا ، فیلم ها ، اطلاعات ، همه ی همه ... گریه

میشه اشتباه شده باشه ؟ استرس

 

 

× چرا اینجوری شد امشب ، هر چی میخونم اعصابم خورد میشه ، البته ربطی به اعصاب من نداره ، اون مطلب واقعا اعصاب خورد کنه ، از اونایی که فقط میتونی بخونی و خفه شی و یه لبخند از این خیلی تلخ ها بزنی ... هیچ کاری هم نمیتونی بکنی و فقط میتونی بگی چه دنیای گندیه ... چشم

 

فعلا همین دیگه ...

خیلی گرفته شد پستم ، آره ؟ ابله

اینم واسه اینکه یکم بخندیم خنده

ولی روز بدی نبود امروزا بغل

 

 

1393-1-29

صبح که داشتم آزمون آنلاین میدادم ، آبجیم یه لیوان آب اورده واسم میگه بخور ، خسته شدی قلب

 

ظهر هم قهر کرده بود ، رفته بود تو آشپزخونه ، منم کار داشتم رفتم آشپزخونه دیدم اونجاس ، برگشته میگه نیا اینجا میخوام تنها باشم ابرو ما هم از این حرفا بلد بودیم بزنیم ؟ متفکر

 

تازه تصمیم های بزرگی گرفتم؛

تصمیم گرفتم کم کم عادت کنم آهنگ گوش ندم ، مگر در مواقع خیلی مورد نیاز ، تا بعد کنکور

تصمیم گرفتم سعی کنم عادت کنم کم تر بخوابم و دیر تر خسته شم ( آره خیر سرم ابله )

تصمیم گرفتم عادت کنم درست درس بخونم ، اگر بشه ( از امروز کاملا مشخص بود که میشه خنده )

 

حالا تو این موقع به مواردی بر خورد کردم که نمیتونم ازش بگزم و واجب میدونمشون ولی نمیدونم چیکارشون کنم متفکر

مثلا یسری کتاب هست که خیلی مهمن که زود تر خونده بشن و هی حس میکنم بخوام بذارم بعد کنکور دیر میشه خیال باطل

یا مثلا یسری پژوهش هایی هست که باید زود تر برم دنبالش ولی وقتش نیست و باز هم فکر میکنم دیر میشه ... ابرو

اصلا داستانی دارم با خودم عینک

دقیقا حس همچین موقیتی رو دارم ↑

 

در ضمن دلمم تنگ شده قلب

+ احتمالا بعضی حرفا هست که باید زده شه ولی نمیدونم دقیقا چیه ؟! خیال باطل

 

 شب  خوش مژه

 

1393-1-28

دقیقا شروع کردم به نوشتن که یکی بیاد منو بلند کنه از پشت سیستم ، درس دارم و اینا ، کامپیوتر الان دقیقا چی داره که من نشستم هی صفحه باز میکنم میبندم؟ متفکر و اینا ...

آبجیم اومده میگه بیا با من بازی کن !

مگر اینکه آبجیم بیاد منو بلند کنه ... والا خنده

تصویر (1)

خیر سرم درس دارم و هی میام الکی صفحه باز میکنم میبندم ، آخه یعنی چی؟ ابرو

تصویر (2)

 

در کل درس خوندن به من نیومده انگار ، الان از پشت سیستم پا میشم ، میرم با آبجیم بازی میکنم ، بعدش میخوابم ، بعد دوباره پا میشم میام پا کامپیوتر ، بعد دوباره بازی با آبجیم و تلویزیون و ...

همین روند ادامه دارد انگار یول

 

تصویر(3)

 

حالا شما کدوم تصویر رو انتخاب میکنید؟! ابله

 

1393-1-28

خب امروز صبح که هیچی اصلا ، به خودم و بیمارستان تو دلم یه بند داشتم میخندیدم خنده

 

مدرسه هم کلا به جز یه نیم زنگ ، درس گوش دادن تعطیل بود اصلا عینک شاید بشه گفت متفاوت ترین چهارشنبه سال تو مدرسه بود ...

 

از اون ور هم ، از اونجایی که حافظه گوشی تا خرخره پر بود ، تصمیم گرفتم یکم بهش برسم و یسری شماره هایی که نیازی بهشون نداشتم رو پاک کنم ، ولی قبلش باید همه رو مینوشتم ابله دیگه سر کلاسا مینوشتم و اینا ...

حتما شده واستون که شماره های گوشی رو که نگاه میکنید ، به اسم های عجیب و غریب بر میخورید که یادتون نیست کی بودن ؟ چی بودن ؟ کجا بودن اصلا؟

تا دلتون بخواد همچین مواردی موجود بود مژه

حتی مورد داشتیم با اسم و فامیل سیو شده بود ولی اصلا یادم نمیومد کی بود ؟ چی بود؟ کجا بود؟ :-سوت

 

اینا که هیچی دیگه اصلا ، به کنار ...

بازی با آبجیم از همه ش قشنگ تره خنده

برگشته میگه تو داداش کوچولوئه منی بیا بخواب بازی کنیم خیال باطل من چی بگم آخه؟!

به من داداش میخوره یا کوچولو ؟ ابرو

 

 

دیگه ...

 

در آخر هم که قراره مواظب خودم باشم از خود راضی

 

تا پست بعدی ...بای بای

 

93-1-27

اول از همه که سلام نیشخند

 

وبلاگ جدیدمون هم مبارکم باشه دلقکمژه

 

 

بعد از مدتی ، بالاخره امروز تصمیم بر این شد که این وبلاگ روبسازم ، و صرفا هم قراره فقط خودمون بنویسم ابله

 

و ضمنا ممنون از دوست خوبم که در این راه یاریم کرد قلب خنده ترکیب جمله رو داشته باش فقط خنده

 

حالا فعلا خداحافظ، تا اطلاع ثانوی که عنوان مناسب برای وبلاگ پیدا کنم و مطالب بعدی رو بنویسم مژه

 

93-1-25