من دیگه حرفی ندارم اصن ...
اااااگه دیگه برنامه و هدف نوشتم
فقط هدف شماره 7 رو کامل انجام دادم تموم شد و فقط منتظر کارنامه م
و در مورد بقیه ش هیییییییییییییچ حرفی ندارم متاسفانه.
نقطه . تمام.
1394-06-31
" فهیمه "
من دیگه حرفی ندارم اصن ...
اااااگه دیگه برنامه و هدف نوشتم
فقط هدف شماره 7 رو کامل انجام دادم تموم شد و فقط منتظر کارنامه م
و در مورد بقیه ش هیییییییییییییچ حرفی ندارم متاسفانه.
نقطه . تمام.
1394-06-31
" فهیمه "
اینم از یه پست چرت صرفا جهت فعالیت و اعلام موجودیت :))))
بیست و نهم شهریور هزار و سیصد و نود و چهار
ساعت 32 دقیقه بامداد
اینجا تهران است...
" فهیمه "
:)))
پ ن . پاکش کنم آیا؟
سلام خوبین؟:دی
چند وقت پیش طی یک اقدام و تصمیم یهویی اسم یکی از کانتکت های من شد my love !!!
اصلا هم که مشخص نیست اون طرف کی بوده و اسمش چیه!نه مگه؟:)))))
سلام چطورین؟:دی
امروز روز خیلی خوبی بود!
واسه همین تصمیم گرفتم یه پست بذارم و یه سری چیزا رو بنویسم!
مثلا خیلی خوبه زود به زود ببینیش!
اونم واسه من که تا الان کلییی شده که دلتنگش شم و تایم های خیلی طولانی نبینمش!
خیلی جالبه که با 5 ساعت خوابیدن با اولین صدای زنگ گوشی از خواب میدارم میشم!
منی که واسه بیدار شدن صبح هام 3 تا آلارم با فاصله 5 دقیقه میذارم:))
امروز کلا سعی کردن متفاوت و قشنگ شروع کنم روزو!
واسه همین ساعت 6 و 17 دقیقه آلارم گذاشتم:))
بودن عدد 17 تو زندگیم بهش انرژی میده!
یه انرژی مثبت خفن و باحال:دی
از صبح که بیدار شدم هی سعی کردم برنامه بچینم واسه خودم!
که یه جاهایی چی بگم یا چیو کجا بگم:)) (اینا با هم فرق داره ها ولی نزدیک به همه در کل:دی)
حتی درباره ی اینکه کادو رو کی و کجا بدم و چی بگم!
ولی حالا بماند که هیچ کدوم از برنامه هامو عملی نکردم رسما!:))
بالاخره آدم باید یه جاهایی انعطاف پذیر باشه نسبت به مکان و زمان و خیلی چیزای دیگه (ولی نه مثل من همیشه:دی)
یه چیزی که واسم امروز خیلی جالب بود این بود که با اینکه دیده بودمش صبح و قرار بود 2 ساعت از هم جدا باشیم و بعد بازم ببینمش ولی تو همون مدت هم دلم واسش تنگ میشد:دی :)
فعلا هم که یه راه واسه آروم کردن این درد دلتنگی دارم فقط و اونم عکس رو صفحه گوشیمه:دی
و مهمترین چیزی که امروزو خاص کرد این بود که فکر نمیکردم گفتن دو تا کلمه انقدر واسم سخت باشه!
اینکه دست و پام بلرزه موقع حرف زدن!
اینکه انقدر هیجان داشته باشه و بعدش یه حس فوق العاده...
سلام خوبین؟:دی
امروز سالروز یه روز خیلی مهمه واسه من!
شاید حتی بشه گفت مهمترین یا حداقل یکی از مهمترین روز های زندگیم!
4 سال گذشته دیگه الان!
1461 روز...
شاید 17 شهریور 90 فکرش هم نمیتونستم بکنم که این تاریخ تو زندگیم جوری حک بشه که عمرا نتونم فراموشش کنم!
شاید اون روز حتی طرز فکرم و خیلی چیزای دیگه خیییلیییی با الان فرق داشت!
شاید بشه اون روزو تاریخ یه تغییر بزرگ تو من دونست!یه تولد دوباره حتی!
هر جوری بود بالاخره گذشته الان!
شاید اون موقع میگفتن بچه ای نمیفهمی ولی الان 19 سالمه و هر روز بیشتر از دیروز دوستش دارم!
اگه این نفهم بودنه دوست دارم نفهم بمونم اصلا!
خیلیا حسودی میکردن!خیلیا هر کاری میکردن که دوستیمون ادامه نداشته باشه!ولی حسی که بوده خیلی محکم تر از این حرفاست که با این چیزا بخواد از بین بره!حداقل واسه من!
تو این دوستی حرف هیچ کس برام مهم نیست و هر کاری بتونم برای باقی موندن و محکم تر شدنش میکنم!
چون واقعا دیدم که ارزششو داره!
حتی با هر سختی ای که داشته باشه!
قبلا گفتم بازم میگم حتی حتی حتی اگه دوستم نداشته باشه!
من نمیتونم همچین کسیو کنارم داشته باشم و عاشقش نشم!
بذار بقیه هر چی که میخوان بگن پشت سرم!
من عاااااااااااااااشقشم!
خیلی چیزا میخواستم بنویسم ولی موقع نوشتن که میشه خالی میشم یهو نمیدونم چرا!یه سری حسا رو نمیشه بیانشون کرد!
یه سری حسا هستن واسه اینکه تو وجود آدم بمونن و این از اون حساست!
این روزا تو زندگی من یه کسی هست که یکی از مهترین ها، مهربون ترین ها و بهترین هاست!
یکی که خیییییییییییییییییییییلیییییییییییییییییی دوستش دارم!
یکی که رسما عاشقشم!
و اون یه نفر نمیتونه کسی باشه جز "فهیمه"...
به امید روزای بیشتر و بهتر تو دوستیمون...
*امیرحسین*
"1394-06-17"
"1461"