دو تا آدم... :دی

چیزای خوب :))

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۴۷ ب.ظ

چند روز پیش از مدرسه اومدم ،‌نشسته بودم با مامانم حرف میزدم و اینا ، مامانم داشت از اتفاقای اون روز میگفت؛

گفت که اون روز زنگ زده دبستانم که ببینه شرایطش چجوریه که اگرجور شه آبجیم رو اسم بنویسه و از این حرفا !

 

میگفت زنگ زدم ، شروع کردم صحبت کردن و اینا ، بعد پرسیدم که مدیریت هست یا نه ؟

گفت امروز نیستن .

بعد اسم پرسید و اینا ، گفت فلانی ام .

میگه تا فامیلی رو گفتم ، برگشت گفت :

ااا سلااااام مامان فهیمه ای ... مژهخندهتعجب

گرم شد و اینا ؛

مامانم میگه اینقدر صمیمی شد یهو، روم نشد بپرسم کی هست اصلا خنده

بعد ادامه داد و اینا که برای دختر کوچیکَم میخوام و اینا که برگشت گفت میای فهیمه رو هم بیار ... خوشمزه

 

اصلا باورم نمیشد بعد از چننند سال ( حدود 6 سال میشه ) یکی تو مدرسه با فامیلی منو یادش بیاد و اینقدر صمیمی شه؟!

من همش فکر میکردم شااااااااااااااید فقط مدیره که ممکنه یادش باشه منو ؛

بعد اینکه فهیمدم یکی دیگه هم هست که نمیدونم کیه ولی منو خوب یادش باشه ابله

اصلا خیلی خوشحال شدم خنده

رو هوا بودم اون لحظه که مامانم اینو تعریف میکرد اصلا خنده

 

 

× چند تا جمله که انرژی مثبت میده بهم و دوسشون دارم رو هم باید اماده کنم بزنم در و دیوار و اینور اونو که واجبه خنده

 

 

1393-5-30

  • fahimeh Ba

نظرات  (۱)

خییییییلیییییی هم خوب! این آخری هم که عالی! موفق باشی!
پاسخ:
خیلییییییییییییییییییییی مرررسی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی