یکی بیاد بزنه پس کله م بگه :
فهیمه مگه الان وقت دیدن اینا 1 ست که نشستی داری میبینی ، بعد میگی دلم گرفت ؟
1- گزارش تصویری اردوی مرحله دو پنجمین دوره المپیاد نانو از سایت باشگاه نانو
1393-6-17
یکی بیاد بزنه پس کله م بگه :
فهیمه مگه الان وقت دیدن اینا 1 ست که نشستی داری میبینی ، بعد میگی دلم گرفت ؟
1- گزارش تصویری اردوی مرحله دو پنجمین دوره المپیاد نانو از سایت باشگاه نانو
1393-6-17
شک نکن که یه نیرویی بود ؛
و شک ندارم که همین نیرو یه هدفی داشته که الان نمیدونم چی بوده ، ولی شک ندارم که هست ...
یه خورده؟! خیلی عجیب بود
من که اصلا فکر این روزا رو نمیکردم ولی بازم میگم شک ندارم که یه چیزی باید داشته باشه ...
همیشه منتظر این میمونم که بفهمم چی بوده ...
روز قبلش زنگ زده بودم گوشیت خاموش بود، اون روز زدم !
اینو که نگو اصلا
شادیما ، اون موقع هم که خیلییییییییییی شاد بودیم ، الکی الکی
اون موقع من 4:30 ، 5 بیدار میشدم دیگه ، الان روزای مدرسه به زور یه ربع به 6 ، 6 بیدار میشم ، روزایی که مدرسه نیست هم 7 به زور پا میشم
چرا ؟
17 اردیبهشت
همون روزی که یه تاکیدی بود برای خاص بودن 17
اون روز من هی منتظرم بودم بحثمون بین بچه ها تموم شه ، پاشن برای کتاب و اینا که منم پاشم بیام
اصلا همین امسال
بحث های سر کتاب و مترو و ...
چیزای خوب هیچوقت به زبون نمیان
+ چقدر بزرگ شدیما
1393-6-17
وقتی به 3 سال پیش فکر میکنم فقط میتونم بگم خدایا شکرت!
هر چی فکر میکنم احساس میکنم انگار یه نیرویی این وسط بوده!
چی شد که دوست شدیم؟چی شد که دوست موندیم؟
یه خورده عجیب نبود؟
به هر حال فقط میتونم بگم خدایا شکرت!
تا حالا همچین حسی نداشتم که بخوام یکیو بدون اینکه ببینم یا حتی صداشو بشنوم و عکسشو ببینم دوست داشته باشم!
البته شاید این حرفام تکراری باشه ولی به هر حال ببخشید دیگه!انقدر شیرین و خوبه که 1000 بار هم بگم احساس میکنم کمه!
داشتم پیام ها و یه چیزایی که از قبل 17 شهریور 90 مونده بود تو پروفایلمو میدیدم!
زیاد نبود ولی عجیب بود واسم!
چرا اونقدر پر رو بودم؟
اصلا قبل اون هیچی همون روز 17م هم بازم پر رو بودم!
چی شد یهو تغییر کردم؟؟؟
اولین بار که صدات رو شنیدم یه ماه و 4 روز بعدش بود تقریبا فکر کنم!
بانک بودم از صبحش استرس داشتم!
درست یادم نیست گفته بودی زنگ میزنی یا باز همون حسه بود!
ولی به هر حال یارو داشت واسم حساب باز میکرد من پاشدم از بانک اومدم بیرون جواب تلفن بدم!
ای وای این شکلک چقدر خوبه!
یه دنیا خاطره ست!
چت های ساعت 5 صبح!
من غیر از اون موقع ها فقط واسه یکی دو تا از امتحان های نهایی 4-4:30 بیدار شدم تا حالا!
شب ساعت 1 هم میخوابیدم باید تا قبل 5 بیدار میشدم آماده میشدم میشستم پای لپ تاپ واسه چت!
اصلا همون چت واسه کل روز انرژی میداد!از 8 ساعت خواب مفید هم انرژیش بیشتر بود!
یک سال و نیم گذشت از دوستیمون تازه دیدم همدیگه رو!
آخ آخ اون روز که هیچی نگم درباره ش بهتره!
واسه تلفن استرس داشتم ببین اون روز چه وضعی داشتم!
چقدر خوب بود!
خاطره خیلی خوبه!
اونم از شیرین ترین روزای زندگی!
دیگه چی بگم؟
پست طولانی شد دیگه!
هیچوقت نتونستم حسی که دارمو اونجوری که هست بگم!
فکر کنم هیچوقت هم نتونم باز!
به قول راستین:
همین که یاد تو با منه زیباست … به عشقت نبض من میزنه زیباست
نگاه کن توی آینه جادو میشی … بیین تصویر تو عین یه رویاست
یه لحظتو به یک دنیا نمیدم … اگر چه فرصتی کوتاه باشه
میخوام تا وقتی که زندم عزیزم … دلم با عشق تو همراه باشه
3 سالگیمون مبارک!
یه سری چیزا هست که فکر کردن بهشون هم انرژی میده بهم!
چه برسه به اینکه اتفاق هم میوفتن!
واسه همون انرژی گرفتنش میخوام بنویسمشون!
1-بعد یه روز سخت و خسته کننده یا یه روز بد یه اس از کسی که دوسش داری داشته باشی!
2-وقتی داری بهش فکر میکنی یا دنبال اس میگردی که واسش بفرستی یه اس از طرفش بیاد!
3-ماه شب 14!
4-شمال!
*دوستانی که نمیدونن اینجا هتل رامسر مازندرانه!
5-هوای ابری و بارونی!
6-ساحل و دریا!
*این عکس هم که مشخصه دیگه تله کابین رامسره!
7-هوای مه آلود!
8-اول صبح و طلوع آفتاب...
9-قدم زدن با ...
10-مشهد اونم شبش!
11-گلری!
12-جمع های خونوادگی!
دیگه بسه دیگه بازم بنویسم خیلی زیاد میشه!
خیلی چیز های دیگه هست...
1-به مرحله ی شهر رسیدم!(ok)
2-اینم خیلی خوب بود!ریاضی 14 شدم اخلاق20!(ok)
3-اتاقم هم که آماده شد کامل!(ok)
4-اینم موفقیت آمیز بود!(ok)
5-نه!این اونجوری که میخواستم نشد!(failed)
6-این تا قسمتی پیش بردیم!(so-so)
در کل ماه خوبی بود!
طبق شواهد و قرائن()و گفته های خانواده تو بیمارستان که به دنیا اومدم(مریض بودم مثل اینکه)گفتن گروه خونیم Bمثبته!
زردی گرفتم رفتم تعویض خون گفتن Oمثبته!
تا الان هم همون O مثبت بود!
هفته ی پیش گفتم آزمایش بدم!امروز جوابشو گرفتم دیدم زده Aمثبت!
نمیدونم چه خبره!!!چه وضعشه آخه؟
فکر کنم خونم هر چند وقت یه بار عوض میشه!
1-کلاسای رانندگی مو تموم کنم!
2-واسه یه بار هم که شده یه انتخاب واحد درست و حسابی و خوب بکنم!
3-ورزش کنم!
4-اضطراب و استرسو کلا تمومش کنم!
5-دوستم قبول بشه شرکتها رو!این خیلی مهمه چون نشه من ضایع میشم چون من بهش درس دادم!
6-برم شمال!به یه سری دلایل دیگه اینم شده هدف!
دیگه یادم نمیاد والا!ماه ساکت و آرومیه به دور از درس و دانشگاه!