ششمیه :دی
امروز خوب بودا
امتحان که هیچی اصلا ، فکرشم نمیکردم اینجوری باشه ، فقط یکم نکته های جزئی شاید یادم رفته باشه نوشته باشم
حتی مورد داشتیم که یه نکنه رو بیشتر از 90 درصد بچه ها ننوشتن
نمیدونم چی میشد هی هر زنگ هوس یه چیزی میکردیم
زنگ اول تصمیم گرفتیم بریم دم بوفه، فقط نمیدونم چرا دقیقا اون موقعی که ما تصمیم گرفتیم دم بوفه قُل قُله بود؟ حالا تو حالت عادی که اصلا سمت بوفه هم نمیریم پشه پر نمیزنه آ حالا گفتیم چی بخوریم ، دوستم میگه از این چی پف بالشتی ها
زنگ دم وسط حیاط یهو دوستم باز میگه هوس نوشمک کردم ، میگم بریم بگیریم خب
زنگ آخر هم که عالی اصلا ، تو حیاط که بودم یه نمه خیلی کوچولو بارون زد ، اومدم تو کلاس معلم زود تر رفته بود ، گفتم خانوم یه لحظه من بارون ببینم میام الان (مدیونی فکر کنی ندید پدیدم )
هیچی رفتم نشستم سر جام 1 دقیقه هم نشد معلمه گفت بچه ها پاشیم بریم حیاط کلاس برگزار کنیم
حالا جدا از اینکه به غیر از درس هزار کار دیگه هم میکردیم ، یهو بچه ها گفتن که هوس بستنی کردن و اینا ، همه هم که از خدا خواسته ،همگی با هم پول گذشتیم رو هم ، رفتیم بستنی هم گرفتیم خوردیم ، سَرِ به اصطلاح کِلاسِ زبانِ فارسی
اصلا کلاس نبود که پیک نیک بود
1393-1-30
- ۹۳/۰۱/۳۰