دو تا آدم... :دی

۳۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

**امیرحسین**

*دو تا از امتحانا هم که تموم شد!!!

کارآفرینی و خرد!!!

امیدوارم پاس کرده باشم جفتشونو!

ولی اگه یه درصد قرار باشه پاس نشن امیدوارم نمره هاش فعلا نیاد!!!

چون احتمال 90 درصد با شناختی که از خودم دارم اگه نمره ها این هفته بیاد و افتاده باشم مخصوصا خرد رو ریاضی رو هم نمیتونم پاس کنم!!!

**حداقل به خودم قول داده بودم که اضطراب و این جور چیزا رو کم کنم!

ولی یه موقع هایی (شاید الکی حتی!!!)میاد این اضطراب و اعصاب خوردیه!

شاید شاید شاید انتظاراتمو باید کم کنم!!!

شاید بازم همه چی قرار نباشه اونجور که من میخوام بره جلو!!!

باید یاد بگیرم تو حال زندگی کنم!!!

شاید باید آینده رو مثل همون علامت سوال نگهش دارم!

یه جا خونده بودم آدم برای اینکه موفق باشه نباید درگیر سرنوشت باشه!باید سرنوشتشو بسازه!

ولی فکر کنم باید یاد بگیرم یه جاهایی یه چیزایی رو به سرنوشت بسپرم!

یه جاهایی باید اسیر سرنوشت بود انگار!

با اینکه اصلا اینجوری دوست ندارم ولی فکر کنم مجبورم!!!

***احساس میکنم پست یه کم دپرس شد!!!نیشخند

بریم تو کار تشکر یه خورده!!نیشخند

میخوام تشکر کنم از کسی که خیلی کمکم کرده تا حالا!قلب

کسی که بودنش بهم آرامش میده حتی!!!قلب

خوش حالم از بودنش و امیدوارم تا هر وقت که دلش میخواد،باشه!!!قلب

 

میـــــدونی عشق چیه؟
یعنی اینکه وقتی کنارته گذر زمان رو اصن حس نکنی
یعنی وقتی هست همه چی خوبه خوبه
وقتی نیست همه چی داغون داغونه
یعنی صداش خاصترین صدای دنیاست
یعنی قهر کنه دنیات کابوسوار میشه
یعنی همین که باهاش خداحافظی کردی همون لحظه دلتنگش بشیقلب

× دیشب خواب یه دوست قدیمی رو دیدم ،‌خیلی قدیمی !! خیال باطل

صبح یاد اون صبحی افتادم  که هنوز مدرسه نمیرفتم،‌ مامانم تو مهد کلاسای اسکیت ثبت نامم کرده بود ،‌ معلم داشت بهمون یاد میداد تعادلمونو حفظ کنیم ، چند جلسه ای گذشته بود ،‌ اون روز صبح اولین باری بود که میومد اونجا ،‌ تا ما داشتیم تمرین میکردیم ، معلمه رفت پیشش که آماده ش کنه ، یکم گذشت و داشت تمرین میکرد ،‌ خورد زمین ،‌ رفتم دستشو گرفتم بلندش کردم ، اون موقع ها خودمم کلی زمین میخوردم ، کلی هم میخندیدیم ... 

اینا گذشت و گذشت تا شدم یه دختر کلاس سومی ، روز اول مدرسه ها بود ؛

سرویس اون سالمون اینجوری بود که دو نفره جلو میشستیم ؛

ظهر اون روز سوار سرویس شدم ، یه دختر کوچیک تر از خودمم نشست کنارم،‌ واسم خیلی آشنا بود ولی یادم نمیومد کجا دیده بودمش ،‌ کلی فکر کردم تا یادم اومد خوشمزه

بهش گفتم ااا تو همونی نیستی که اون روز ...

دیگه اینجوری شد دوباره هم دیگه رو دیدیم ،‌اون سالی که من سوم بودم ، تازه اومده بود اول دبستان و از تقدیرمون توی یه مدرسه بودیم ، با هم دیگه کلی بیرون رو نگاه میکردیم و حرف میزدیم و کلی مسخره بازی هایی که در نمیوردیم و نمیخندیدیم... :-نفس عمیق

هر سال میوفتادیم تو سرویس هم دیگه تا روز آخری که کلاس پنجم بودم ،‌ دیگه هیچوقت ندیدمش، ولی بهش زنگ میزدم حرف میزدیم ابله

 

دیشب که برای اولین بار خوابشو دیدم ،‌دلم خواست دوباره زنگ بزنم بهش فقط ببینم حالش چطوره ،‌ ولی حدود 3 .4 (شایدم بیشتر ) سالی از آخرین باری که باهاش صحبت کردم میگذره ، و ازش فقط یه شماره خونه دارم که حتی نمیدونم هنوز همون خونه میشینن یا نه ؟؟؟ آخ

 

× خیلی اتفاقی چشمم افتاد به فیلم جشن الفبای پسر عموم ؛

یاد اون روزایی افتادم که همش دوست داشتیم زودتر اسممونو یاد بگیریم که بنویسیم تا بالاخره نوبتمون بشه شیرینی ببریم سر کلاس ... 

 

واقعا چه روزایی بودنا ،‌ چقدر زود گشتن ؛

اون روزا کجا و این روزا کجا ،‌کلی آرزو داشتیم اون موقع ها ...

و الان اون دختر 7 ساله اون روز شده یه دختر 17 ساله که تا چند روز دیگه میشه یه کنکوری ...

همون کنکوری که اون دختر 7 ساله وقتی میشنید یکی کنکوریه یا دیپلم گرفته  تو دلش میگفت اَاَاَاَاَاَ چقدر بزززززززرگه !!!

و کلی با اون موقع ها فرق کرده ؛

آرزو هاش فرق کرده ؛

هدف هاش فرق کرده ؛

تفکراتش فرق کرده ؛

انتظاراتش از دنیا فرق کرده؛

حتی علایقش هم فرق کرده ...

 

یادمه یه روزی یکی بهم میگفت خیلی به علایقت نَبال ، یه روزی میرسه که علایقت به کلی تغییر میکنه ،‌ حتی ممکنه به حدی برسی که بگی ،‌ااا این من بودم مگه؟!

منم میگفتم نه بابا چی میگی آخه؟! عمرا اگر علایقم عوض شه ...

 

حالا چی؟! 

کلی تغییر کردم ،‌ کلی علایقم عوض شده ،‌چیزایی که حتی فکرشم نمیکردم ؛

همون چیزایی که میگفتم ،‌ فهیمه علایقش عوض نمیشه ...

 

اون فهیمه ای که اون موقع ها به این فکر میکرد که سمپاد قبول شه و تلاش میکرد،‌ الان داره به این فکر میکنه که فقط کنکور رو رد کنه ...

دارم سعی میکنم حداقل بشم همون فهیمه ای که اونجوری تلاش میکرد !

 

یه موقعایی دلم خیلی واسه فهیمه اون موقع تنگ میشه !

 

در ضمن دلم هم  از اون دوستیای اون موقع میخواد ... خیال باطل

 

 × اون موقع یه دختر بچه شیطون بودم که از درو دیوار میرفتم بالا ، در حدی که داییم بهم میگفت تانک خنده 

قضیه ش هم این بود که دنبال دختر داییم میکردم ، رسید به دیوار یهو جا خالی داد ، منم محکم با کله رفتم تو دیوار ؛

همه انتظار داشتن الان بشینم بزنم زیر گریه اینقدر محکم سرم کوبید به دیوار ؛

دیدن نه با خنده بلند شدم دوباره دنبالش کردم خنده 

همچین آدم پررویی بودم که تا چیزی که میخواستم به دست نمیوردم ، واینمیستادم ...

الان ...

من همون آدم میشم ، میشم ، میشم ... بازنده 

 

 

 

1393-3-19

+  یعنی اگر این 4 روز رو تقسیم نمیکردم واسه خوندن ، عمرا اگر میرسیدم هندسه رو بخونم و تموم کنم !

دقیقا درسی رو که ازش ترس داشتم و و طول ترم تو خونه لای کتابو باز نکرده بودم اصلا ، به نظرم تا الان بهترین امتحانم بود که دادم نیشخند

 

حالا 3 روز واسه ادبیات وقت دارم ، میرم واسه تقسیم این یکی... خنده

 

 

+ این امتحان ها با وجود اینکه یکی پس دیگری خراب میکردم میومد بیرون ، خوبیش این بود که با اون طرز خوندم براش ، یکم خودمو آماده کردم واسه شروع خوندن برای کنکور ! مژه

 

 

 

+ خب دیگه هدفم هم انگار قطعی شد ، از دو هفته دیگه بعد از مشهد ،‌ پیش به سوی

رتبه زیر 500 واسه دارو تهران ...

چه حس خوبیه بدونی میخونی برای چی ... ابله

 

 

1393-3-17

 

 

**امیرحسین**

فکر میکردم این ترم فقط با خرد و ریاضی مشکل خواهم داشت!

اصلا حواسم به امتحان اول نبود!

درس شیرین کارآفرینی!!!

یه کتاب 270 صفحه ای بدون سوال و نکته ی خاصی!!!

حالا رفتیم یه جزوه ی 50 صفحه ای گرفتیم ولی خب احتمال اینکه یه بخشایی توش نباشه زیاده!!!خنثی

فردا و شاید پس فردا هم مهمون داریم!

البته از خیلی نظر ها این مهمون داشتنمون خوبه!نیشخند

در کل راضی ام!نیشخند

فقط نگرانیم از شنبه ست!

شنبه ساعت 2:30 امتحان کارآفرینی!!!

برگردم خونه ساعت میشه نزدیک 5!!!

یکشنبه ساعت 11 هم امتحان خرده!کلافه

امروز 15 صفحه از جزوه ی 50 صفحه ای رو خوندم!

فردا تا بعد از ظهر وقت دارم تمومش کنم!

البته نگران پاس نشدنش نیستم زیاد خدا رو شکر!نیشخند

ولی واسه یکشنبه کم کم دارم نا امید میشم واسه پاس کردن خرد!خنثی

همین وضعیت رو هفته ی دوم امتحانا هم داریم!

شنبه 11 شرکتها داریم!که با اون حجم احتمالا تا 1 طول میکشه برسم خونه میشه 2 و خورده ای!

یکشنبه 8:30 ریاضی!!!خنثی

دیگه کم کم دارم نا امید میشم از رسیدن به هدف های این ماهم!خنثی

یکیش که کلا همون موقع پکید!نیشخند

معدل و پاس کردن هم که اینجوری...خنثی

میترسم مشروط بشم با این شرایط!!ابرو

اگه خرد و ریاضی پاس نشه؟؟؟!!!ساکت

کارآفرینی و حقوق رو چکار کنم؟؟؟سوال

باز خدا رو شکر یه زبان رو بلدم!

دم درس های تخصصی مون هم گرم کلا!نیشخند

شرکتها و صنعتی!قلبنیشخند

این همه درس رو کجای مغزم جا بدم آخه؟؟؟

**به یک انگیزه جهت ادامه ی درس خواندن نیازمندیم...خمیازهنیشخند

خب منم که پیشاپیش تبریک گفته بودمخنده

بازم تبریک میگم ... ابله

در یک کلام ، اصلا عالی ... قلب

 

 

+ پس میریم واسه 5 رقمی خنده

 

 

* هرکس در جهان آرزویی دارد :

یکی مال می خواهد، یکی افتخار و یکی زیبایی.

اما به نظر من، یک دوست حقیقی از تمام اینها بهتر است... مژه

 

 

 

1393-3-14

**امیرحسین**

*تو را
برای همه ی شب های بی مهتاب
برای کوچه های پر از سکوت
برای دشت های بی گل
برای دریاهای خشک شده
برای آسمان های بی باران
و برای همه ی چیزهایی که باید باشد و نیست
می خواهم
چون وقتی تو هستی
همه چیز هست
و جبران همه ی نبودن های منیقلب

 

**فردا 4 رقمی میشیم!

خیلی ها فکرشو نمیکردن و نمیخواستن که به اینجا برسیم!

هنوزم هستن همون خیلیا ولی مهم نیستن!!!

مهم تویی که هستی!

مهم اینه که باشی!

باشی همه چی درست میشه!

امیدوارم ادامه داشته باشه بازم...قلب

***عکس هم دلیل اصلیش که همون 17ئه دلیل فرعیش اینه که دلم میخواست الان اونجا باشم!نیشخند

****من نمیدونم با این قیافه ی خیلی خوبم(!!!)چرا عکس هم میذارم اصلا!!!خنده

**امیرحسین**

حوصله ام سر رفت تو خونه خب!!!خنثیکلافه

درس هم نمیتونم بخونم!خندهمیشینم بخونم میبینم هیچی نمیفهمم بیخیال میشم!خندهخیلی خوبم اصلا!خنده

امروز هم که پاشدم رفتم دانشگاه!

رفتم پیش مسئول انفورماتیک گرامی میگم نمیتونم وارد سایت بشم!

میگه حتما رمزتو عوض کردی!از خود راضی من:خنثی

میگم نه عوض نکردم!

میگه شاید یکی دیگه رمزتو عوض کرده!از خود راضی بازم من:خنثی

میگم مثلا کی؟؟؟

میگه دوستی آشنایی کسی دیگه!از خود راضی و همچنان من:خنثی

دیگه انقدر کار کرد رو مخم نزدیک بود همون دوستم که باهام بود رو بزنم بگم رمز منو بده!!!هیپنوتیزممنتظر

میگم خب باید چکار کنم؟

میگه خب الان برش میگردونم به همون رمز قبلی!!نیشخند

هیچی دیگه خوشبختانه موفق شدم بعد از کش و قوس های فراوان کارت ورود به جلسه مو بگیرم!دلقکتشویق

**البته واقعا دمشون گرم کار راه میندازن!هم مسئول انفورماتیک هم مسئول آموزش!تشویق

باطری گوشیم ترکیده بود دیگه قشنگ!خنثی

مثل همین لپ تاپی که دارم باهاش کار میکنم بود دیگه!خنثی

از برق میکشیدمش خاموش میشد!خنثی

امروز میخواستم بعد دانشگاه برم باطری بگیرم به این دوستم گفتم گفت بریم علاءالدین بگیر خب!نیشخند

منم که میدونستم برگردم خونه حوصله ام سر میره گفتم بریم!خنده

و این شد که واسه یه باطری ای که همین سر خیابونمون هم دارن پاشدیم رفتیم علاءالدین!خنده

آخ آخ مترو فردوسی پیاده شدیم خیابون انقلاب↓

قهوه ست...

من دیگه حرفی ندارم!

یه لحظه میخواستم همونجا بمونم فقط بو کنم!خنده

بوی آرامش بخش قهوه...قلب

این عکس رو هم اتفاقی دیدم تو نت گذاشتم تبلیغ نیست!خنده

اومدم خونه به مامانم میگم رفتم اونجا یه فروشگاه بود چه بوی قهوه ای میومد!!!میگه چرا نگرفتی خب؟؟؟ابرو

من:خنثی

چرا نگرفتم واقعا؟؟؟آخ

انگار اصلا تو حال خودم نبودم!نیشخند

حیف شد واقعا!!!نیشخند

***کاش زودتر امتحانا تموم بشه...دلم گرفت...لبخند

× استقلال چیز خیلی خوبیه آ ؛

ولی دیروز قشنگ سرویس شدم تا رفتم بیمارستان و برگشتم ... خوشمزه

 

× الان خوشحال باشم یا ناراحت که صفحه رشدم بسته س؟! خمیازه

یعنی چی ، من قد میخوام خووو ... خنده

 

 

× من انگار امید نداشته باشم سنگین ترم تو این امتحانا ... عینک

زبان فارسی رو هم گند زدم رفت !

یعنی سرشون بیاد ، با این سوالاشون ... ابرو

الان دیگه تنها امیدم از امتحانا ، اردوی بعدشه ، تمام .

نقطه سر خط مژه

 

 

 

1393-3-12

**امیرحسین**

مامانم امروز اومد گفت میخوام اتاقتو تمیز کنم!آخ

همه کتاب دفتر ها رو ریخت بیرون که تمیز کنیم مثلا!نیشخند

دو تا کیسه زباله کتاب دفتر ریختم دور!!!

خدا میدونه چند تاشونو لازم داشتم حالا!نیشخند

نهایت تا یه ماه دیگه مشخص میشه!خنده

یه دفتر پیدا کردم مال دو سه سال پیش که توش خاطره مینوشتم!خنده

خیلی خوبه!خنده

البته یه جاهاییش اعصاب خوردی داره ها ولی در کل خوبه!نیشخند

آخ آخ سایت دانشگاه هم بازی در آورده باز نمیشه باید کارت ورود به جلسه مو بگیرم!

نمیدونم چکار کنم!خنثی

فعلا برم به ادامه ی تمیز کردن اتاقم برسم!نیشخند

**امیرحسین**

چند وقتیه زیاد حالم خوب نیست...

نپرسید چون نمیدونم چمه!!!

فقط دعا کنید مشکلی نباشه...

مرسی از همه...

**امیرحسین**

این روزا هم داره میگذره!

مشکل هم همینجاست که داره میگذره!

بدون جذابیتی!

بدون اتفاق خاصی!

بدون امیدی حتی!

البته بدون امید در مورد امتحانا بیشتر!!!

حوصله ام سر رفته!

دلم هیجان میخواد!

شیطونی!

کارایی که همه بابتش بهم میگن بچه!

اگه بچه بازی هم قراره در نیارم که میشه آش نخورده و دهن سوخته که!

میخوام حداقل آشه رو بخورم که دلم نسوزه!نیشخند

دلم شمال میخواد!

دلم روستامونو میخواد!

و آقا سید حسن!!!

دلم فامیل میخواد!

دلم نمیخواد از فامیلامون دور باشم!!!

و چند تا دوست جدید و خوووووب...

دلم میخواد دوستامو ببینم!!!

اینجوری نباشه که هر کدومشونو سالی یه بار ببینم!

تازه یه سری هاشونم همون سالی یه بار نتونم ببینم!!!

دلم درد دل میخواد!!!البته حرف دل شاید!!!نیشخنددرد نمیشه گفت!

دلم یه مسافرت توووووپ میخواد!

دلم مشهد میخواد!لبخند

دلم حسابداری میخواد!قلب

اصلا اقتصاد خرد و ریاضی و اینا نمیخوام...خنثی

باز صد رحمت به خرد!

ریاضی رو که هیچی حالیم نیست!خنده

دلم میخواد خیلی چیزا رو بدونم!که میدونم نمیشه!!!

دلم کلیییییییی چیزای دیگه میخواد که شاید بهتر باشه ننویسم!

نمیخوام ادامه ی مطلب داشته باشه پستم!

همینجوریش هم طولانی شد وبلاگ رو به هم ریختم!

شرمنده!خجالت

اون رعد و برقه بود که گذشته بودمش تو لیست علاقیم ؟

خب؟

دیشب همچین منو بیدار کرد از خواب و همچین منو ترسوند ، که تا قطع نشد نتونستم بخوابم خنده

اصلا همینجوری رگباری میزد ، به لحظه حس کردم تو میدون جنگ خوابیدم ... ابله

یهو با صداش از خواب پریدم ، دیدم چه خبره !!!!!!!!!!!!!!!!

هر دور که میزنه آژیر ماشین ها یکی پس از دیگری به صدا در میاد ، ترسیدم الان سقف اتاق رو سرم خراب شه ( از بس خیال پردازم ) خنده

بعد صداش هم که هیچی ، همچین نوری میزد که وقتی چشام رو هم میبستم ، شک میکردم که چشام بسته س ... ابله

یعنی دیگه همینجوری نشستم سر جام منتظر موندم تموم شه ، بعد خوابیدم دوباره !

اینقدر ترسوَم من ... خنده ترس داشت خدایی دیگه خیال باطل

من که تا حالا همچین رعد و برقی ندیده بودم ؛

بعدش خواستم برم تو بالکن ، ترسیدم رعد و برق بزنه ، برق بگیره منو ، پودر شم ... ( در این حد خیال پردازی یعنی؟ ) خنده

 

حالا این تموم شد ما هم گرفتیم خوابیدیم ، صبح که آلارم خورد بیدار شدم ، همچین آرامشی حس کردم ، حس کردم از میدون نبرد اومدم بیرون اصلا ... ابله

 

یه همچین علایقی داریم ما ... فرشته

 

 

امتحانا رو هم که یکی پس از دیگری دارم گند میزنم ، رد میکنم ، میرم بعدی !

دلم به دو تا 20 حسابان و فیزیک خوش بود که اونم هیچی خیال باطل

حالا دلخوشی جدید زبان فارسی رو در نظر میگیرم که ببینم چیکار میکنم خنده

3 تا امتحان دیگه تا آخر نهایی ... بازنده

 

 

خدایا یعنی میشه اون اتفاقِ غیر منتظره بیوفته ؟!

میشه خودت نتیجه رو درست کنی؟! خیال باطل

و من همچنان منتظر ...

 

 

 

1393-3-10

**امیرحسین**

یه مدت گوشی مامانم دستم بود مطمئنم آخرین بار که داشتم تحویلش میدادم اس ها رو حذف کردم!

الان مامانم اومده میگه پیاماتو حذف نکردی؟

میگم پیام چیو؟

میگه گوشی دیگه!

میگم چرا مال من نیست احتمالا اشتباه اس داده!

رفتم دیدم یه لحظه این بودم دقیقا!استرس

دیدم بههههههههههههله اس هامو پاک نکردم!

بعد مامانم هم شیک و مجلسی داره میخونه گوشی رو نمیده من که پاک کنم!کلافه

منم میخوام تابلو نشه اس ها مال من بوده دیگه هیچی دیگه!استرس

به زور گرفتم پاک کردم آخر!!!اوه

قلبم هنوز تو دهنمه ها یعنی!!!خنثی

**امیرحسین**

از این به بعد قراره ماه به ماه هدف های کلی مو تعیین کنم و واسه اینکه تلاشم بیشتر بشه اینجا هم مینویسمشون!نیشخند

تا الان که جواب داده تا حدودی و مسیر زندگیمو و هدف زندگیمو تونستم تعیین کنم امیدوارم از این به بعد هم بشه!

البته این ماه که مشخصه هدف ولی خب واسه همون تلاش و این داستانا مینویسمشون!نیشخند

1-پاس کردن همه ی واحد هایی که این ترم برداشتم!

2-نگه داشتن معدل کل بالای 16!

3-حفظ دوست های اصلی و حذف اونایی که رو اعصابن!

4-ساختن وبلاگ و رسوندنش به یه مرحله ی مشخص!نیشخندکه البته همین الان بخش اولشو رسیدم بهش!خنده

اصلی هاش ایناست فکر کنم!نیشخند

31 خرداد جمع بندی میکنیم ببینیم با خودمون چند چندیم!خنده

(اضافه شده چند دقیقه بعد از پست این مطلب:
خیییییییلییییییییییی زود هدف چهارمم با شکست سنگین مواجه شد مثل اینکه!خنثیخنده)

**امیرحسین**

خیر سرم دیروز اومدم درس بخونم هر قسمت صنعتی رو باز کردم دیدم یه نکته شو بلد نیستم!!خنثی

هیچی دیگه تصمیم گرفتم درس نخونم!!!خنده

دیشب بارون میومد تو بالکن وایستاده بودم بیرونو میدیدم خیییییییلیییییییییی هم عالی!

یه چیزی تو این مایه ها:نیشخند

امروز هم که رفتیم دانشگاه برگشتی یهو یه بارون تنننننند و باااااااااد و ...

خیلی هم عالی تر از قبل!خنده

فردا جلسه ی رفع اشکال صنعتیه!

اشکال هم که ندارم اصلا من!خنده

الان هم ساعت از 12 گذشته و من نشستم فوتبال میبینم!خواب

حداقل تا 1 هم بیدارم و صبح باید 5:30 بیدار شم!خنده

خیلی هم شیک و مجلسی!خنده

نهایتش نمیرم دیگه دوشواری نداریم که!خنده

دیگه از شدت خستگی یادم نمیاد چی میخواستم بنویسم!خمیازهخنده