بیخیال تمام مشکلات...
**امیرحسین**
امروز طبق معمول سعی کردم خوب باشم!
و بودم!
سعی کردم انرژی بدم!
میدونستم دوستام خسته ان!میدونستم انرژی ندارن به خاطر روزه بودن ولی خوب پیش رفت!
اول صبح که با کلاس اخلاق شروع شد!
این استاد عالیه!عالی!
فکر کنم مرحله بعدی تغییر کردنام با حرفای ایشون باشه!
فکر کنم تو خیلی از موارد که بقیه نمیتونن هم بتونه کمکم کنه!:-سوت
ولی فعلا زوده بخوام ازش کمک بخوام!
کلاس اخلاق که تموم شد رفتیم کتابخونه!ره
تنها کتابخونه ای که میرم و خسته کننده نیست کتابخونه دانشگاست!
وای فای چه کارا نمیکنه دیگه!
حالا امروز دوستم لپ تاپ آورده بود رفتیم تو کتابخونه نشستیم بازی کردیم!
اتفاق بد امروز کلاس ریاضی بود!
من داشتم ریاضی میخوندم!داشتم آشتی میکردم باهاش!
ولی استاد محترم فرمودن که قراره امتحان سخت بگیرن تا یه درسی بشه واسه مون که یادمون نره دروغ نگیم!
ولی آخه من که دروغ نگفتم!
از بچه ها پرسید ترم قبل انتگرال خوندید؟گفتن نه!
از ما نپرسیده بود که بخوایم جوابشو بدیم!منم چیزی نگفتم اصلا!
بذار سخت بگیره!بذار بندازه!منم دیگه همون امیرحسین قبلی!
وقتمو میذارم واسه خوندن اخلاق که حداقل به درد میخوره!
دیگه علاقه ای به خوندن ریاضی ندارم!!!
حالا بیخیال!
کلاس ریاضی مون پنجره اش سمت یه حیاط کوچیک باز میشه که باغچه ست و درخت و اینا داره و درش فقط از آموزشه!
یعنی رفت و آمدی نداره!
لای پنجره اندازه ی 3-4 ثانت باز بود!دوستم یه خودکار برداشت گفت پرتش کنم پایین؟فاصله اش با پنجره فکر کنم 2-3 متر بود!
ما هم همگی:عمرا رد بشه!بنداز اصلا!
انداخت رد شد افتاد پایین!
اصلا یه وضعی بود ترکیده بودیم دیگه!
فعلا همه چی خوبه!
خدا کنه خوب بمونه!
واقعا کوچیک ترین چیز ها میتونه خیلی خوشحالم کنه این چند وقته!
- ۹۳/۰۴/۲۱