دو تا آدم... :دی

up to now...(به روایت تصویر:دی)

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ب.ظ

**امیرحسین**

اول از همه اینکه موقعی که داشتم عکس های قدیمی و تقریبا قدیمی رو میدیدم کلی خاطره اومد تو ذهنم که میخواستم بنویسم ولی به خاطر شباهت به پست قبلی ترجیح دادم نذارمش فعلا!نیشخند

فعلا فقط به روایت تصویره همه چی با شاید یه خورده توضیحات!نیشخند

اگه کیفیت عکس ها پایینه ببخشید قدیما دوربین کیفیت بالا نبود منم از رو عکس ها عکس گرفتم!نیشخند

1-بچگی ها...نیشخند

2-روی پای خواهر گرامی...خنده

3-خیلی هم عالی...نیشخند

4-اوووووووووف اصلا یه وضعی...خنده

5-...

6-...

7-چقدر مسخره بازی در آورده بودیم با اون عصا...خنده

8- دو تا شیطونی!خنده

اینو میخواستیم بپریم رو هوا عکس بگیریم!فقط هم همین عکس از کل عکسا مشخصه که پریدیم!خندهبقیه اش یا هنوز نپریده بودیم یا رو زمین بودیم!خنده

با پسر عمه/دایی ام!خندهاونجوری که میخواستیم نشد این قسمتش!خندهولی این از همه شون بهتر شد!قهقهه

9-عشق منن ایشون...قلب

10-چابکسر-گیلان!واقعا اون شب خیلی خوب بود!قلب

11-روز آخر سال اول هنرستان...

12-روز های پر از خاطره...لبخند

آخرین سال نوی کلاس زبانمون!

کلاسی که بیشتر از 6 سال فقط به عشق اینکه دوستام بودن و به خاطر خوبی های معلممون میرفتم!لبخندقلب

یه روز پر از خنده و شادی!بازم همون چابکسر!نیشخند

13-و در آخر عید امسال!

++ببخشید عکسا زیاد شد!خجالت

+++خیلی دوست داشتم از یه روزایی عکس داشتم!خنثینه واسه اینکه بذارم اینجا!واسه انرژی هایی که میدونم اگه عکسی بود ازش میگرفتم!لبخند

  • fahimeh Ba

نظرات  (۸)

جالب بودن:D تو عکس چهارمی اصن ژستت منو کشته:D مامان بزرگت ازون مهربوناس ها:)
پاسخ:
ژست که اصلا عالیه بچه بودم البته 6 سالم بود بهله بهله عشقه
جالب بودن... چه زندگی شادی داری ها..خوش بحالت..! منم دوست داشتم برم هنرستان
پاسخ:
مرسی! خودت بخوای زندگیتو میتونی شاد کنی! چرا نرفتی خب؟
خواهش میکنم ... برای این گفتم فتوشاپه ،چون انگار این پسر داییت خیلی  قویه که تورو با این شکلی بلند کرده... یا شاید هم تو خیلی سبکی خدا  مادربزرگت رو حفظشون کنه ، مشخصه از اون مادربزرگ دوست داشتنی هاست این گل ها تقدیم به مامان بزرگ مهربونه امیرحسین...
پاسخ:
نه دیگه! مثلا مشت زده من پرت شدم از شدت ضربه! یه نیم پرش کردم من! به شدت دوست داشتنی!مچکرم!
آقا امیر حسین ما چیکار کرده... عکس های خیلی قشنگی داری ، خوبه که از هرمقطع زندگیت عکس داری ... مثلا روز آخر سال اول هنرستان... ما هم از روز آخر دبیرستان عکس داریم ولی همش دست معاونمونه که خیلی هم بداخلاقه ، حالا من یکی که جرات ندارم برم ازش بگیرم ، آخه دوربین انگار قحطی بود که با یکی مدرسه عکس گرفتیم... راستی من از کوچولو یی هام عکس ندارم ، فقط یکی دارم ، اون هم به این خاطر بود که داداشم خوشکل تر بود همش از اون عکس میگرفتند ولی الان همه میگند تو خوشگل تری حالا کسی از اون عکس نمیگیره دل من هم خنک میشه... اون عکسی که با پسرداییت گرفتی فتوشاپه ؟؟؟؟!!!! خوب راستی اون عشق شما ، مادربزرگتونه ؟؟؟
پاسخ:
مرسی از نظر! فتوشاپ چرا؟نه! بله مادربزرگ گرامی هستند!
آها،‌بله
خودت گفتی یه بخشیش رو میذاری الان یعنی ادامه ش یه وقت دیگه
پاسخ:
نه دیگه همون خاطرات باشه واسه بعد بدون عکس!
ادامه ش دیگه
پاسخ:
نه دیگه ادامه نداشته باشه بهتره!
بهله ، یعنی سری بعدی :-سوت
پاسخ:
سری بعدی چی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی