دو تا آدم... :دی

دلم تنگ میشه ...

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۰ ق.ظ

خب دیگه میشه گفت راستی راستی کنکوری شدیم ؛

یعنی از سوم دبیرستان فقط یه کارنامه ش مونده واسمون که بیاد!!!عینک

داشتم به این سه سال فکر میکردم ،‌ همه خوبی ها و اعصاب خورد کنیاش ، همه چیزایی خوبی که ازش یاد گرفتیم و چند موردی که رومون تاثیر منفی داشت!

داشتم فکر میکردم که هیچوقت دیگه این سه سال تکرار نمیشه ،که سال چهارم هیچوقت مثل این سه سال نمیشه !

ولی یکی از دوستام گفت که اگر بخوایم سال پیش حتی میتونه خیلی خیلی خوب باشه ، آره ما میتونیم ، ما هایی که این چند سال این همه خاطره خوب به جا گذشتیم نمیذاریم سال چهارم الکی الکی بخاطر یه کنکور رد شه بره ...بازنده

ولی مطمئنم که دلم برای خیلی چیزا تنگ میشه ...

 

دلم تنگ میشه برای اون روزی که جواب ها اومد و من برام هیچ فرقی نداشت دیگه که قبول میشم یا نه و هنوز هم نمیفهمم دلیلم منطقی بوده یا از رو احساس بوده ؟!

دلم تنگ میشه برای اون روز اولی که اومدیم مدرسه ،‌ هنوز تابلوی دبیرستان پسرانه رو سر در مدرسه بود . نیشخند

دلم تنگ میشه واسه از صفر شروع کردن ها و ساختن مدرسه ،‌ مدرسه ای که تو ذهنمون میخواستیم که بعد ها هم بمونه ...

دلم تنگ میشه برای اون روزایی که با مغزی پر از ابهام هر روز میرفتیم مدرسه
ابهامی که همون روز اول با سر در دبیرستان پسرانه تقویت شد ،‌ هویتمون گنگ شد.ابله

دلم تنگ میشه برای اون شب اول قبل روز اول که سرویسمون زنگ زد خونه که هماهنگ کنه کی جلو در باشیم و چون فامیلیش سخت بود به اسم کوچیک معرفی کرد و ما کلی سر این قضیه مسخره بازی در میوردیم ؛

دوست پایه ای که سر دربی ها که میشد  رنگ و شال آبی و هر چی دم دست بود با خودش میورد که بعد مدرسه تو سرویس بترکونیم و آقا همایونی که با اینکه پرسپولیسی بود ولی از اونجایی که پایه بود هیچی نمیگفت بهمون :-

(فوتبالی نیستم ولی اگر جوش باشه و حسش بیاد، تفریحی پایه م دیگه :دی )

دلم تنگ میشه  برای اون تحقیرایی که روزای اول مدرسه از جانب معلم ها میشنیدیم

دلم تنگ میشه برای اون معلمی که کلی تحقیرمون کرد ولی آخر سال فهمیدم چه لطفی بهمون کرده بود و ناراحت بودم از اینکه دیگه معلممون نیستخیال باطل

دلم تنگ میشه  برای اون همه تلاش برای برگزاری اولین کارگاه علوممون ، همون کارگاهی که صد ها نفر منتظر بودن تا برگزار بشه تا بتونن کوچیک ترین ایرادمون رو از توش درارن وبار ها و بار ها بکوبن تو سرمون ، ولی خوشبختانه آبرومندانه برگزار شد ، جوری که اصلا فکرشو نمیکردن ، فکر نمیکردن برای اولین بارمون این قدر خوب برگزار بشه.بغل

دلم تنگ میشه واسه اون روزی توکارگاه که من لیدر بودم و مدیر مدرسه اومد گفت میخوام لیدر من بشی ...

دلم تنگ میشه  برای اون لوگو کشیدن های وسط حیاط مدرسه

دلم تنگ میشه واسه نقاشی های رو دیوارمون ...

دلم تنگ میشه  برای اون همه چندگانگی که تو وجودم بود ؛

و هر چی جلوتر میرفتم کمتر که نمیشد هیچ بیشتر هم میشد !!!

دلم تنگ میشه  برای اون دور هم جمع شدن های 5 نفره زنگ تفریح ها

دلم تنگ میشه  برای اون رنگ بازی ای که هنوزم لک رنگ هاش از رو مانتو مدرسه پاک نشدن ابرو

دلم تنگ میشه برای اون بازارچه خیریه ای که با کلی ایده خواستیم کلاسمون ازهمه شاخ تر شه

دلم تنگ میشه برای اون همه شیطونی ها ، همونا که دو تا کلاس 105 و 103 اسم شیطنت روشون بود اصلا شیطان

دلم تنگ میشه  برای اون روزایی که به جای کلاس جبرانی یا پیشرفته تابستون مدرسه از صبح تا بعد از ظهر کلاسای المپیاد رو میرفتم.

آره دلم تنگ میشه واسه سال اول ...

 

دلم تنگ میشه برای آشنایی با معلم های جدیدمون تو سال دوم

دلم تنگ میشه  برای اون جلسه اول فیزیکی که تو اوج اون همه ابهام و گنگی که تو وجودم بود ، نمیدونم چرا ولی حس خیلی خوبی داشتم ، اون کلاسی که شاید بتونم بگم با وجود افسردگی و اینا ، خیلی خوب بود و کمکم کردم !لبخند

یه موقع هایی که پیش خودم فکر میکنم ، به خودم میگم شاید یکی از حکمت های خدا که این اتفاق ها افتاد همین بوده که من این آدم رو بشناسم ، حرف هاش رو بشنوم ،‌ حتی ذهنم توی این مسیر فکری قرار بگیره ؛

شاید اگر اینجوری نمیشد و اون اتفاقی میوفتاد که من دوست داشتم ،‌ هیچوقت نه این آدم رو میدیدم نه این مسیر رو طی میکردم؛

الان با وجود اینکه اونطور که دوست داشتم نشد ولی خیلی هم راضیم ...

شاید حتی بتونم بگم سال دوم فقط بخاطر کلاس های فیزیک میرفتم مدرسه ، هر روز امیدم این بود که بالاخره زنگ فیزیک میاد ،‌همون زنگی که بیشتر از هر کلاس دیگه ای ازش چیزای خوب یاد گرفتم ...خیال باطل

دلم تنگ میشه  برای اون روز سر کلاس فیزیک که رفته بودم تو فکر ، بدجور ،‌ در حدی که حتی متوجه نشدم که زل زدم به معلم :-

الان که فکر میکنم چه صحنه ای بوده :))

دلم تنگ میشه برای اون روزایی که بیشترین ساعت مطالعه م واسه فیزیک بود
بیشترین ساعت مطالعه غیر درسیم هم واسه کتاب های فیزیکی و متافیزیکی و اینا بود ... خیلی هم خوبنیشخند

حتی دلم تنگ میشه  برای اون مشاوری که کاری باهام کرد که منی که میگفتم نه بابا مشاور ها با هم فرق میکنن نظرم عوض شه ، منی که اول سال کلی بهش اعتماد داشتم و بهش امیدوار بودم نظرم عوضم شه

اون روز که برگشته بود به آقای " ع "‌ (دبیر فیزیک )‌ یه چیزی گفته بود که بد جور عصبی شده بود.آخ

دلم تنگ میشه  برای اون روزی که "ع"‌با عصبانیتی که تا حالا ندیده بودیم اومد سر کلاس ،‌ عصبی بود از دست مشاوری که در مورد منو یکی از بچه ها چیزی گفته بود که امکان نداشت

دلم تنگ میشه  برای همین روزی که " ع" پشت ما دو تا وایساد ، محکم وایساد، گفت اینطور نیست ،‌ثابت میکنم ...بازنده

دلم تنگ میشه  برای همون روزی که تو کلاس از شدت شکه شدن و تعجب که یه آدم چقدر میتونه یکی رو خراب کنه؛

بعد از اینکه شنیدم قضیه چی بوده ،‌ یه لحظه اصلا اصلا اصلا تو کلاس نبودم ...

دلم تنگ میشه  برای اون روزی که با درصد 93 فیزیک همچین خوابوندم تو دهن مشاوره که حال خودم و آقای "ع" و همه بچه های کلاس جا اومد ...مژه

دلم تنگ میشه برای اون روزی که مشاور کلی صدام کرد و من نرفتم پیشش ، اومد دنبالم و پیدام نکرد ،‌نشسته بودم تو سایت و به بچه ها گفته بودم دورم وایسن که نبینه منو ، ولی آخرش اومد پیدا کرد منو و دعوای بعدش حتی ... خوشمزه

دلم تنگ میشه برای جا استادیمون ...

حتی دلم تنگ میشه واسه اون معلم هایی که کلی باهاشون دعوا کردم ، مثلا معلم عربی
نمیدونم چرا کلا با این دبیر های عربی مشکل دارم من ،‌ شده بود حتی کل کلاس ساکت میشد منو خانم "‌ م پ "‌ کل کل میکردیم ولی از بس آدم خوبی بود جلسه بعد میومد میگفت سلام فهیمه ،‌خوبی؟
یا خانم "‌ا ف " دبیر زبان فارسی که نمیدونم چه پدر کشتگی باهاش داشتم که هی دعوامون میشد ...

دلم تنگ میشه  برای تلاش های دوباره برای برگزاری کارگاه علوم دوم و در واقع اصلی ! بازم طراحی لوگو و لوگو کشیدن رو دیوار و حیاط و تزئئین مدرسه و مشخص کردن جاها و چیدن غرفه نانو و ... خیال باطل

دلم تنگ میشه برای کلاس های نانو ، برای آزمایشگاه ،‌برای مس استات آبی خوشگلم که بعدش مشکی شد.بغل

دلم تنگ میشه  برای ماده م ، برای اون روزایی که تا 6 میموندیم مدرسه ، تو آزمایشگاه ، برای اندازه گیری جرم ماده مون ، برای مخلوط کردن هاش ، برای تو کوره گذشتن هاش و پف کردن هاش ، برای اون آتیشی که از کوره میزد بیرون ،‌ برای با هم بودنامون تو آزمایشگاه ، برای اون روزایی که با وجود اینکه تنها گروهی بودم که تک نفری بودم ولی هیچوقت حس نکردم تنهام تو گروه ... عینک


دلم تنگ میشه واسه خونه برگشتنمامون ، چند نفره تو اتوبوس بودنامون ...

دلم تنگ میشه  برای آقای "اض" (استاد راهنمای نانو مون ) که چقدر بچه های دیگه مسخره ش میکردن ولی ما بچه های نانو روش تعصب خاصی داشتیم ، چون میتونم بگم  تنها استاد راهنمایی بود که از دل و جون برای گروهش کار میکرد ، بنده خدا چه رویا هایی که برای ما نداشت :)
دلم تنگ میشه برای اون روزایی که آقای "اض" با وجود نگرانی و عصبانیتش میومد میگفت بچه ها نگران نباشید ، شما ها میتونید ،‌تلاشتون رو بکنید ...چشمک

دلم تنگ میشه واسه همه اون موقع هایی که پشتمون وایساد .


چقدر دلمون سوخت برای این بنده خدا که بعععضی ها اونجوری باهاش رفتار کردن ...

دلم تنگ میشه  برای همین آقا که روز قبل کارگاه علوم که داشتیم اتاق آزمون رو آماده میکردیم برای غرفه نانو ، چقدر کمکمون کرد ،‌ خداییش هیچکدوم از استاد راهنما ها نرفت رو صندلی واسه بچه هاش میخ بکوبه به دیوار که این آقا کرد ، دمش گرم واقعا ...تشویق

دلم تنگ میشه واسه المپیاد خوندن های نانو ، چقدر لذت بخش بود واسم ...

دلم تنگ میشه  برای ایران اپن بچه های رباتیک با ماجرا های قبل و بعد ، برای اون روزی که با بابام پاشدیم رفتیم نمایشگاه بین الملی و کلی بچه ها خوشحال شدن

دلم تنگ میشه  برای فردای همین روز که رفتیم مدرسه و فهمیدیم بچه های رباتیک تو ایران اپن تشویق کننده ندارن و من و چند تا بچه ها هر جور بود مدیر رو راضی کردیم که حداقل 4 نفرمون بریم پیششون یکم روحیه بگیرن

دلم تنگ میشه  برای روزی که فهمیدیم میرن واسه مسابقات جهانی و موفق شدن ...

دلم تنگ میشه  برای روزایی که برنامه میریختیم برای سرود ملی کارگاه هنر ولی آخرش نشد سال دوم برگزارش کنیم :دی

دلم تنگ میشه برای آقای " م ق " دبیر فان ریاضی 2 که کلی سر کلاس میخندیدم و موجبات خنده و شادی ما رو فراهم میکرد ، برای داد کشیدناش ،‌ برای مسخره بازیاش ، برای نصیحت کردناش که اصلا بهش نمیومد.خنده

دلم تنگ میشه  برای اون روز که " م ق "‌ میخواست مستمر بده و میومد درصد ریاضی و فیزیک رو نگاه میکرد اگه ریاضی بالاتر بود مثبت میداد ،‌پایین تر  بود منفی ...
واسه من ریاضیم با اختلاف 80 درصد پایین تر از فیزیکم بود ، علاوه بر اینکه یه منفی خیلی گنده تو برگه ش وارد کرد ، فحشمم داد  :))‌ همه اینا مسخره بازی بود البته :دی

دلم تنگ میشه برای زنگ های دینی با خانم " ا س ع " ، زنگی که واقعا میشستیم گوش میدادیم که چی میگه ، اصلا این آدم فوق العاده بود ، کلاس هاش طوری بود که حتی اون دوستاییمون که خیلی علاقه به این چیزا نداشتن هم واقعا گوش میدادن ...
دلم واسه کلاساش همیشه تنگ میشه ، حسرتش رو دلمون موند که سال سوم رو بهمون درس بده واقعا ...بغل

 

دلم تنگ میشه واسه کلاس 206 که چقدر خاطره داشتیم باهاش

آره دلم تنگ میشه واسه سال دوم ...

دلم تنگ میشه واسه شروع سال سوممون ، که نگران تغییر مدیر بودیم؛

ولی خدارو شکر مدیر جدیدمون خیلی خوب بود ...

دلم تنگ میشه برای اون روزی که نیلوفرکاغذ رنگی برداشت اورد که بچشبونیم بالای تخته که یکم کلاس از خشکی در بیاد ، و بچه های سال پایینی وقتی میدیدن میگفتن مگه بچه اید شما؟ و ما بیخیال به حرفشون باز به امید کاغذ رنگی هامون میرفتیم  سر کلاس.فرشته

دلم تنگ میشه واسه اون روزایی که خانم "‌ا ف " میدونست سر ادبیات و زبان فارسی خوابمون میگیره تو کلاس ،‌ میگفت نیلوفر پاشو بیا یه دهن بخون (‌این دوستمون مثلا میومد آهنگ مرضیه یا هایده میخوند با بیشترین شباهت به خودشون ، عالی بود اصلا )
واسه اون روز که "‌ا ف "‌ یهو وسط درس میدید خسته ایم میگفت یکی یه آهنگ بذاره خواب از کله تون بپره و همه گوشی هاشون در میومد و دنبال آهنگ مناسب میگشتن و یکی پس از دیگری آهنگ ها پلی میشد ...خوشمزه

دلم تنگ میشه  واسه اون روزی که "‌ا ف "‌ دید نم نم بارون زده و چقدر ما تو جو هواییم ، گفت بچه ها وسایلتون رو جمع کنید کلاس رو تو حیاط برگزار میکنیم ...مژه

دلم تنگ میشه واسه اون روزی که تولد " ا ف "‌ بود ما هم برای اینکه خوشحالش کنیم از قبل کلی برنامه چیدیم و کلاس و تزئیین کردیم و پیتزا سفارش دادیم و ...زبان


در حدی رسید که معاون و معاون پایه هم پشتیبانیمون کردن برای خوشحال کردنش

( مسن ه این خانم بنده خدا :دی )

همون روزی که وقتی اومد تو کلاس از شدت غافلگیری و خوشحالی نمیدونست چی بگه و اشک میریخت ...

دلم تنگ میشه  برای کلاسای حسابان با آقای " م ه "‌ . با اینکه با همه عقایدش موافق نبودم و یه موقعایی بعضی حرفاش میرفت رو اعصابم ولی به جرئت میتونم بگم معلم فوق العاده ای بود ...
دلم تنگ میشه  واسه اون روزی که با اون قد بلند و هیکلش یهو اومد سمت میز ما و دستش رو گذشت رو میز و خم شد و با یه حالتی شروع کرد به حرف زدن و در اون لحظه نزدیک بود سکته بزنم من ،‌ تا اینکه گفت شما دو تا نمیخواید بیاید پا تخته؟!‌ :))

دلم تنگ میشه برای اون روزی که خبر رفتن " م ه " قطعی شد و ما همون موقع برنامه گودبای پارتی رو ریختیم ...

دلم تنگ میشه  برای اون چهارشنبه ای که همه بچه ها انواع و اقسام غذا ها رو اورده بودن ،‌کلاس رو چیدیم و تخته و دیوار و تزئین کردیم و بادکنک ها رو باد کردیم و میز غذا رو چیدیم و منتظر موندیم کیک رو بیارن ...خنده

دلم تنگ میشه  برای همون روزی که کلاس رو خالی کردیم و رفتیم تو کلاس بغلی که "‌م ه "‌ بیاد تو کلاس و غافلگیر بشه و ما پشت سرش بریم تو کلاس ...
چقدر خوش گذشت ،‌یه زنگ آخر با غذا های رنگا رنگ کلی خنده و آخرش هم کاغذ هایی که میرسید دست "‌م ه "‌ که توشون برای برچه ها یادگاری بنویسه ...

 

بازم دلم تنگ میشه برای آقای "ع" که کلی تلاش کرد برای فیزیکمون ...لبخند

دلم تنگ میشه برای ترم اولی که "ع"‌ با عصبانیت برگشت گفت فهیمه چته تو درس نمیخونی؟؟؟ابرو

حتی دلم تنگ میشه واسه ضایع کردنای "‌ع " ، یه موقع هایی خیلی بد آدم رو ضایع میکرد ابله

دلم تنگ میشه برای تلاش هامون برای برگزاری کارکاه هنر ، همونی که دو سال تو فکرش بودیم که چیکارش کنیم ، همون که کلی نگرانش بودیم که خوب برگزار شه.

دلم تنگ میشه  برای اون روزی که با " ی " و " م " موندیم مدرسه که برای سرودمون موسیقی پیدا کنیمخوشمزه

دلم تنگ میشه برای همه حرص هایی که سر کارگاه هنر خوردیم

دلم تنگ میشه برای تمرین های دسته جمعی سرودمون

دلم تنگ میشه برای برش کارت دعوت ها، برای ایده هاییمون که اجرا نشد ، برای در به در دنبال اینو اون گشتن هامون

 

دلم تنگ میشه  برای روز کارگاه هنرمون ، برای سالن اجتماعات دانشگده تربیت بدنی ، برای مرتب کردن لیست معلم هایی که قرار بود بیاننیشخند

دلم تنگ میشه برای اون لحظه ای که همه با هم وایسادیم ، سرودمون رو با تمام قدرت خوندیم

دلم تنگ میشه  برای اون لحظه ای که مراسم تموم شد و یکی از بچه های هماهنگی از اتاق فرمان طاقت بیار رفیق سیاوش رو پلی کرد و همه مون ریختیم رو سِن حلقه زدیم و همه با هم میخوندیم ... طاقت بیار رفیق ...بغل

دلم تنگ میشه  برای اون موقع که آقای " ع " برگشت گفت بچه ها عالی بود، اصلا پشیمون نیستم که وقت گذشتم اومدم ...

دلم تنگ میشه  برای پیاده برگشتن بعدش ، اذیت های آبجم، اینکه میدویید بغل بچه ها ، اینکه قرار گذشتیم از دانشکده تربیت بدنی تا پارک لاله پیاده بریم و رفتیم ، رفتیم نشستیم تو پارک وآبجیم کلی بازی کرد و اینا بعد دوباره تا انقلاب پیاده رفتیم :دی

دلم تنگ میشه  برای اون پسر بچه پررو ای که موقع عکس گرفتن نمیدونم از کجا ظاهر شد اومد نشست پیشمون تو پارک :)) اصلا ما همه اینجوری بودم  :o :|

جالبه آبجیم رو صدا میکردم ، گفتم حسنا بیا ،‌ بعد این اومد نشست پیشمون ، میگه حسنا منم ... :| خنده

دلم تنگ میشه برای این کارگاه هنرمون ، برای اینکه خیلیا که نمیخواستن اصلا برگزار بشه تو کفش مونده بودن ، اینکه همون صدها نفری که قبلا گفتم هم تو کفش مونده بودن ...

دلم تنگ میشه برای اون روزی که خبر دار شدیم میخوان ما رو به زور بععععضیا منتقل کنن جایی دیگه و همه دپ بودنخنثی

دلم تنگ میشه  برای اون روز سر هندسه که بارون میومد و ذوق زده بودیم ، درحدی که آقای " اب " میگفت بچه ها مگه شما بارون ندیده اید؟متفکر

دلم تنگ میشه  برای همون روزی که منتظر بودیم زنگ بخوره که بریم زیر بارون ، همون روزی که زنگ خورد ولی اعلام کردن که تک زنگه و هیشکی نیاد تو حیاط
همون روزی که هیچکدوم از بچه های سوم گوش ندادن و همه مون رفتیم تو حیاط ، هممون حلقه زدیم زیر بارون ... چقدر خوب بود
همون روزی که ناراحت بودیم از خبر انتقالمون و همه یهو شروع کردیم به شعار دادن :-

حتی دلم تنگ میشه برای اون زنگ های عربی که باز هم از دست معلمه حرص میخوردم ، از اون روزی که بعد از امتحان میان ترم دوم اومد سر کلاس و هرچی از دهنش درومد گفت ،و من بودم که واسه هر حرفش زیر نویس میومدم ، که اگر دوستام نبودن معلوم نبود چی میگفتم بهش و چی میشد ...امسال بود که قدر دبیر عربی پارسالمون رو دونستم ...لبخند

دلم تنگ میشه  واسه اون روزی که خواستم ماشینش رو پنچر کنم ولی دوستم نذاشت ، گفت یجایی نتیجه ش رو میبینیا...

دلم تنگ میشه برای مدرسه موقع امتحانا ،‌ راهرو که تبدیل میشد به سالن

آزمون ...

دلم تنگ میشه واسه اون روزایی که میرفتیم حوزه واسه نهایی و هی خراب میکردیم میومدیم بیرون ، واسه درخت توت حوزه حتی ... خنده

حتی برای تو اتوبوس بودن مسیر رفت و برگشت به حوزه ...

دلم تنگ میشه  واسه روز آخرین امتحانمون که " ی " گفت میخوام برم امیرکبیر میای باهام؟ گفتم باشه؛

اول رفتیم امیر کبیر و بعدش سه تایی کافه و ...

دلم برای آخرین خاطره امسالمون تنگ میشه ،‌خاطره مشهد ...

اینکه خیلی غیر منتظره مدرسه حاضر شد ببرنمون شهر بازی ...
اون موقع هایی که 4 تایی میرفتیم حرم ...
اون موقع که تو قطار رفت ،10 نفر ریختیم تو یه کوپه ، تو کوپه برق ها خاموش ، صدای آهنگ زیاد و ... که یهو مامور قطار اومد و برنامه هایی که بعدش داشتیم ...
حتی قطار برگشت که تصمیم گرفتیم آروم بشینیم و مافیا و چشمک بازی کنیم که صدا مون نره بیرون :))
ولی نمیدونم چرا بازم مامور قطار اومد اخطار داد بهمون ... :-

دلم تنگ میشه واسه اونروز که تو اتوبوس در راه رفتن به شهر بازی یهو زدیم تو فاز سرود و شروع کردیم سرود خوندن ...

دلم تنگ میشه واسه اون روز تو حرم که از شدت نور داشت چشمون در میومد و ما تصمیم گرفتیم به این صورت درایم :-

 

 

دلم واسه خیلی چیزا تنگ میشه ، خیلی چیزا که ننوشتم حتی ...
ولی ما نمیذاریم همینجا تموم شه ... ادامه خواهد داشت ... :))

 

از همینحا با اینکه نمیخونن اون آدم ها ولی میخوام تشکر کنم ازشون ...

تشکر میکنم از آقای " ع " بخاطر همه چیزایی که ازش یاد گرفتم ، به خاطر آرامشی که تو اون سردرگمی تو کلاسش داشتم ، به خاطر همه پشتیبانیاش از همه مون ... لبخند
تشکر میکنم از خانم " ا س ع " بخاطر روحیه خوبشون و برخورد های عالیشون با بچه  8-^ سرشار از انرژی بودن ایشون ...
دیدید بعضی آدم ها انگار صورتشون نورانیه؟ ایشون اینجوری بودن دقیقا ، به علاوه تا حالا نشده بود ایشون رو ببینیم لبخند رو لبش نباشه ... نیشخند

تشکر میکنم از آقای " م ه "   بخاطر حسابان که اینقدر خوب بهمون درس دادن


تشکر میکنم از همه معلم ها و معاونامون بخاطر هرکاری که کردن تو این سه سال !
البته از مسئولینی که ما رو بردن شهربازی تشکر ویژه دارم، یهویی مسئولیت سنگینی رو پذیرفتن و ما رو شاد کردن  خنده

در کل تشکر میکنم از همه کسایی که تو این چند سال خیلی چیزا رو ازشون یاد گرفتم و بهمون لطف کردن ...

+ ببخشید دیگه اگر اینقدر زیاد شد یا غلط املایی داشت یا نا منظم بود ... نیشخند
1393-3-31

  • fahimeh Ba

نظرات  (۹)

سلاااااااااام به امیرحسین و فهیمه جوووونم با انرژی اومدم... کاملا مشخصه... من امروز امتحانام تموم شد ، دیگه راحت شدمممم ... وااای شما چه همه پست گذاشتید !!!!!! خوب فهمیه جونم ، این مرور خاطرات برای همه شیرینه و علاوه براینکه خودت از خوندن این مطالب ، ذوق میکنی ، من هم با خوندن این پستت ، یاد دوران دبیرستان افتادم ...  با اینکه دانشگاه میرم ولی دلم همیشه برای  این دوران تنگ میشه ...  خیلی قشنگ بود فهیمه ولی سال چهارم هم خودش یک خاطرات جدا از اون 3 سال داره ، حالا برو تا بعد بهت بگم...  شما هم که مثل ما گروهی بودین ، ما که کلاسمون کلا 15 نفر بیشتر نبودیم همون 15 نفر تو مدرسه یک گروه بود ، همیشه باهم بودیم ... ایشالله  که همیشه و در همه حال در کنار هم باشید و با ورودتون به دانشگاه از هم غافل نشید
پاسخ:
سلااااااااااااااااااااااام خب خوبه دیگه ، حالا استراحت و اینا آره دوستمم گفت چهارم میتونه خیلی خوب باشه خدارو شکر جو مدرسه مون جوریه که تو پایه مون همه مون دوستیم ،‌ یعنی اینجوری نیست که کسی با کسی خسومتی(املا؟ )‌ چیزی داشته باشه سال اول که خیلی آشنا نبودیم گروه 5 تایی بودیم ،‌ولی بعدش کلا همه با همیم
یه بخششو میذارم الان!
پاسخ:
بهله
یه پست میخواستم بذارم به خاطر شباهت با این پست شما ترجیح میدم بعدا بذارم دیگه!
پاسخ:
چرا بعدا؟! بذار خب
مگه غیر ساعت چیز دیگه ای هم دیده میشه؟ بهله
پاسخ:
نه والا بله و بلا
سلام دوستان یک سایت کسب درامد منطقی با مدیری منطقی و کار بلد با طرحی نوین در سایت به عنوان بورس خرید و فروش اعضای فعال هر عضو فعال تا 80000تومان باور کنید ارزش داره یه مطالعه بکنید http://avabux.ir/?v=p
مشخصه! بهله
پاسخ:
از ساعت؟ آخ آخ ما سه تا  کنار هم راه میرفتیم ، پسره اومد رد شد ، همچین با تعجب نگاه کرد ، وقتی که رفت ، من فقط وایساده بودم میخندیدم
بهله! من که ندیدم یا اگه دیدم هم الان یادم نیست!:سوت راستی تو عکسه سمت چپی شمایی؟
پاسخ:
آره ، چپیه منم اصلا از اون پشت قیافه ملت دیدنی بودا یعنی
بهله!
پاسخ:
دیدیم خیلی طولانی شد ، بعضی چیزا هم ننوشتم دیگه
خیلی هم خوب خیلی بخش هاش یه شباهت هایی با خاطرات دوران دبیرستان و هنرستان و حتی یه مقداری راهنمایی من داشت! اصلا یه وضعیم الان قشنگ!!!
پاسخ:
راهنمایی رو ننوشتم دیگه ، دبیرستان قشنگ تره :-سوت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی