یه روز خوب!یه روز بد!
**امیرحسین**
امروز قرار شد با دوستامون بریم نمایشگاه!
این نمایشگاه هم داستان شده واسه ما امسال!همش نمایشگاهیم!
یه جایی رو که دو بار با بهترین دوستت رفته باشی دفعه سوم دیگه وقتی میری نمیتونی بدون اون باشی!همه جای اونجا رو که میبینی به یادش میوفتی و همش به یادشی!راستش دروغ چرا؟دلم گرفت!مخصوصا امروز که دوستم با دوستش اومده بود...
وقتی فکر میکنم به اینکه شاید مثل پارسال بشه و تا سال دیگه نتونم ببینمش دیگه واقعا...(ایشاالله اینجوری نباشه)
رفتیم اونجا ایستگاه گرفتیم!ایستگاه شدیم!
ایشون نشستَـَـَـَـَـَـَـَـَـَـَند!
آیس پک خوردیم...من دیگه عمرا با اینا برم بیرون آیس پک بخورم!هر سری رفتیم یه گندی زده شده هیچی از آیس پک نفهمیدیم!
رفتیم قسمت بازی های فکری از این بازی های برجک گرفتیم!
بعدشم که شبستان و زندگی نامه ی ناصر خان...
بعدش رفتیم بالا همینجوری دو نفرمون داشتیم پایینو نگاه میکردیم ملت همه جمع شده بودن بیان ببینن پایین چه خبره!اصلا یه وضعی بودا!
برگشتنی تو brt بودم پشت چراغ قرمز داشتم بیرونو میدیدم دیده اااااا بابام!!!
هیچی دیگه پیاده شدم با بابام برگشتم خیلی هم عاااالی!
برگشتیم رفتیم خونه ی عموم!پسر عموم به دنیا اومده!خییییییییییییلی هم عالیه!
↓↓↓ایشونن↓↓↓
نمیدونستم امروز روز خوب بود یا بد!به خاطر همین اسم این مطلب اینجوری شد!
- ۹۳/۰۲/۱۹