کارگاهمون ...
امروز دقیقا همون روزی بود که دو ساله منتظرشیم تا به بهترین نحو اجرا بشه ...
همون روزی که یک ساله همه برنامه هامونو براش میچیدیم تا خوب اجرا شه ...
همون روزی که هی مینداختیمش عقب تا برنامه هایی که جا مونده رو درست کنیم ...
و امروز ، خیلی هم خوب ، خیلی هم به یاد موندنی ، اولین کارگاهمون رو ساختیم و اجرا کردیم
با همه ی استرس ها قبل برنامه و سوتی های مجری و بعضی از بچه حین برنامه که کلی هم خندیدم ، عالی بود
با اون حلقه وسط سِن و همه بچه ها با هم و ...
طاقت بیار رفیق ...
آبجیم رو هم با خودم برده بودم ، نمیدونم این بچه چرا این همه انرژی داره ؟!صبح که 6:30 بیدارش کردم ، با مترو رفتیم ، رسیدیم اونجا هم هی تو سالن میدویید و این ور و اون ور میرفت ، برگشت هم که با بچه ها پیاده برگشتیم و سر راه هم رفتیم پارک ، این همچنان انرژی داشت!!! از وقتی هم که اومدیم خونه ، نگرفته بخوابه که
فکر کن قشنگ سه ساعت پیاده داشتیم راه میرفتیم ، اصلا هم نفهمیدیم خودمون ، رسیدیم انقلاب دیدم ساعت 3ئه !!! در صورتی که 12 اجرا تموم شده بود
برگشتنی رفتیم آب طالبی بخوریم همه با هم ، آبجیم میگه من آب هویج میخوام ، آب هویج گرفتیم ، یکم ازش خورد ، بدش اومد گفت نمیخوام !!! میگم مگه خودت نگفتی میخوام ؟! میگه من غلط کردم ...
در آخر هم من منتظر فیلم برنامه م ... فهیمه نیستم اگر نگیرمش
1393-2-18
- ۹۳/۰۲/۱۸